همه خوابیدند

نمیدونم بیدارم و به مرگ عمه فکر میکنم یا ترسیدم و به روحش.

 

دلم براش تنگ نشده چون به دوریش عادت داشتیم

ولی شدیدا نگرانشم 

عمه من خیلی ترسو بود عین خودم

الان روحش تنها تو سردخونه چیکار میکنه؟؟

مطمعنم وحشت کرده و ترسیده

کلی براش دعا خوندم

خواهش میکنم شما هم برای امرزش روحش دعا بخونید حتی یک صلوات

ممنون


میلاد بانوی صبر مبارک.

و اما روز پرستار

تا دو سال پیش از پرستار جماعت متنفر بودم

خداییشم حق داشتم

نه اخلاق دارند نه کارشون رو درست انجام میدن

فقط پول مفت میگیرن و اعتراض میکنند

البته سمنان این مدلیه

تا عید پارسال که مجبور شدم 4 ماه کنار دکتر و پرستار شبم رو روز کنم و روزم رو شب

 

من تو این چهار ماه انواع پرستار دیدم

خشن، جدی، عبوس،غرغرو ، خشک، مهربون، لطیف، کاردرست، با وجدان، بی وجدان

 

من کنار سی تا نوزاد پرستارایی دیدم که از مادر مهربون تر بودند، پرستارایی دیدم که با جون و دل کمک میکردند، پرستارایی دیدم که اگر چه سر پدر و مادر بچه داد می زدند ولی جونشون می رفت برای بچه هاشون.

نمیگم همه خوب بودند ولی من عشق رو تو پرستاری دیدم که بچم رو شب تا صبح بغل گرفت و نگهش داشت تا بعد از یک هفته منم بتونم یک شب استراحت کنم

عشق رو کنار خانم کشاورز یاد گرفتم که ازهفت صبح تا هفت شب سرپا می ایستاد تا اخرش بچه ای که ازش قطع امید شده بود با اسم معجزه به خانواده اش برگردونه

کنار خانم امیری،حجت، درزیان،باقری، پدرام، مهلاجون و هزاران فرشته ای که خدا برامون فرستاده بود

 

روزتون مبارک عشقای همه

 

عمرتون با عزت


گاهی یادمون میره چقدر همدیگه رو دوست داریم. حتما باید یک اتفاقی بیفته تا یادمون بیاد وقتی شنیدم پسرداییم کرونا داره قلبم ریخت نگران شدم هم نگران خودش، هم نگران بچه هاش و خانمش دیروزم که زنگ زدم حالش رو بپرسم نزدیک بود بزنم زیر گریه وقتی صدای بیحالش رو شنیدم خدا رو شکر که امروز بهتر شده یک لحظه تمام کودکی و دوران خوش بچگی اومد جلو چشمم همه جا پایه شیطنت هام بود فقط هم این یک نفر نبود ما و بچه هایی دایی همیشه باهم بودیم تا بعد از ازدواج کم کم از هم دور
اول صبح بیدار شدم غسل روز عید رو انجام دادم بهترین لباسم رو پوشیدم خودم را زیبا و آراسته کردم به همسرجووون عیدش رو تبریک گفتم پسرها رو بوسیدم و باهاشون عیدمبارکی کردم و زنگ زدم به مامان و بابام و بعدش آماده شدیم و رفتیم خونه ییلاقی همسری داداش هاش دو تا از برادرشوهرها از روز قبل رفته بودند و ما و اون یکی دیگه امروز رفتیم یک پوستر از غدیر و جعبه شیرینی رو دادیم خدمتشون و رفتیم سراغ صبحانه هواش م، طبیعت عالی و سبز و دلبر، جمع شاد و گوش شیطون کر گرم و
تو عیدها از همه بیشتر عاشق عید غدیرام. بماند که عشق به امام علی داره دیوونم میکنه برای بودن تو ایوون نجف دلم ضعف میره نماز زیر ناودون طلا نمازی با طعم دیگست. عید تون مبارک عشقهاعیدتوون مبارک دوست جوونی هام جمعه از ۱۰ صبح رفتم خونه مامان مهمونی داشت البته خودمون و داداش ها ولی به مناسبت عید غدیر خیلی خوب بود تا غروب بودیم غروب رفتم دوردور همراه همسر جان تو مسیر یک ماشین دیدیم که شاید اسمش رو بگذاریم جشن سیار
یک منطقه هست داخل شهر که انتهای کوچه هاش به باغ و زمین های کشاورزی ختم میشه من و همسر همیشه اونجاها دور میزدیم کلا خیلی دوست دارم اونجا رو هر وقتم حالم خراب باشه همسری من رو میبره اونجاها تا آروم شم یه اتفاقی افتاد که چند سالی بود تو این کوچه باغها نرفته بودیم تا پریشب که داستان کرونای همکار و دندون درد و این مسائل پیش اومد و حالم داغون بود همسری داشت با ماشین دورمون میزد یهو گفت الان میبرمت یه جا حالت خوب شه دیدم رفت سمت کوچه باغها
دوشنبه عصر رفتم برای عصب کشی دندون هام دکتر هم ازم پرسید کدوم بیشتر اذیتت میکنه و من بهشون دندون به قول خودش شماره 6 بالا را نشون دادم گفت سه کاناله هم هست و کارش را شروع کرد یکساعتی کار کرد که دیدم کلافه شد و دست از کار کشید بماند که من به خاطر نمیدونم چه مشکلی دندونام خوب سر نمیشه و تمام مدت درد داشتم بهم میگه لثه هات متورمند دارو برات مینویسم بخور شنبه بیا تا بتونم کارم رو تموم کنم خب منم بار اول بود عصب کشی می کردم و چیزی نمیدونستم گفتم باشه و حساب
به مامان درباره همکار چیزی نگفتم تا از تلقین دور باشیم ولی صبح با تلفنش اشکم دراومد زنگ زده میگه مادرجان علی رو میتونی امروز نیاری هم سردرد بد دارم هم بدن درد و خستگی زیاد میگم تب هم داری میگه نترس کرونا نیست حتما زیر باد پنکه و کولر خوابیدم مریض شدم ته دلم میگم خدا کنه همین باشه دلم طاقت نداد دوباره بهش زنگ زدم میگم مامان نری هرجایی دکتر برو درمانگاه فامیلی بگو من پیش یه کرونا مثبت بودم الانم این علائم رو دارم میگه واااااا من که پیش کسی نبودم بهش میگم تو
به یکی ‌از همکارا که استعلاجی داشت زنگ زدم و احوالش رو پرسیدم میگم خب چته؟ به هر حال با سوال و جواب, آخرش میگه به کسی نگی ها. کرونام مثبت شده یخ زدم چون ایشون همین همکاری می باشند که تعریفش تو پستهای قبلی بود همون خودخواهه خدایی خیلی خودخواهه برا اینکه نخواد بره بیمه و حقوق کامل بگیره وسط این استعلاجی ها اومده سرکار یک روز همون روزم نه ماسک زد و هیچی یک بند هم سرفه کرد حالا شرایط ما چی بود فاصلمون باهاش نزدیک یک متر تو یک اتاق سه نفره بهمون خوراکی تعارف
این روزها واحد ما خلوت تر از همیشه است تعداد خیلی کم ارباب رجوع همکارانی که مرتب استعلاجی میرن و دور بودن از بقیه باعث شده موقت به سکوتی که دنبالشم برسم حاشیه: سه تا از همکارای مستقیمم از اواخر هفته پیش رفتند استعلاجی تا اخر این هفته مشخص هم نیست مریضیشون چیه جز یکی که کمر درد داره
دو روزی میشه همکار بایگانیمون رفته مرخصی و تا اخر تعطیلات هم نمیاد من و الهام (هم اتاقی دومم)تو بایگانی مشغول صحبت و یافت پرونده بودیم که شنیدیم مدیر هر دومون رو احظار کردند خب دروغ چرا با کمی ترس رفتیم پیششون ولی خدا رو شکر خبرها خوش بود قرار شده من و الهام از این اتاق بریم یه اتاق دیگه و من بسیار شادمان تو دلم میخوندم " بر این مژده گر جان فشانم رواست " البته الهام کارهاش کمی بیشتر میشه ولی از دید من این هم میتونه شروع اتفاقات بهتری براش باشه چون صد در صد
دو تا مدیر داریم که یکیش میشه مدیر اون یکی و هر دو میشن مدیرهای من حالا این دو نفر سر کارهای اداری با هم توافق ندارند و من سردرگم موندم بین این دو بشر. یکیشون شاکی میشه چرا این کارها رو انجام میدی اینها کار بیهوده و اضافیه اون یکی هم گیر میده باید این کارها انجام بشه نتیجه اش میشه اینده نگری منم معلق بین دو دستور تا امروز هر دو مدیر اتفاقی تو اتاق من به هم رسیدند شرایطی پیش اومد تا حرف رو بردم سمت کار مذکور
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را بفهمد روزگار غمگسار سرد من را خدایا عاشقش کن تا بداند عاشقی چیست بداند درد جسم و قلب عاشق از رخ کیست خدایا عاشقش کن تا زبان من بداند بداند تا سخن از نیش زخم خود نراند خدایا عاشقش کن تا دلش بی تاب باشد دو چشمش تا همیشه پر غم و بیخواب باشد خدایا عاشقش کن تا فقط آشفته باشد فقط درد دلش را با دو چشمم گفته باشد خدایا عاشقش کن نا صبور و اهل باشد برای من بدست آوردنش هم سهل باشد خدایا عاشقش کن تا بداند چشم به راهی بداند، تا بفهمد،
به مناسبت روز کارمند اومدند به ده نفر از همکارای کل مجموعه اموردانشجویی تقدیرنامه دادند به مدیران سه بخش و پرسنلی که نمونه بودند اسم بنده هم تو لیست بود و امروز مدیر تک تک ما رو به اتاقش دعوت کرد و یک لوح و یک کارت هدیه بهمون داد نمیدونم راست گفت یا تعارف کرد ولی خیلی از کارام تشکر کرد و ازم به عنوان اچارفرانسه این ساختمون اسم برد
بعد از نزدیک به سه هفته مجدد برگشتیم اداره؛ هم خوبه این برگشت هم بد خوب برای بودن با بعضی از همکارا و بد برای دوری از خونه و بچه ها. البته من به خاطر کنکور از چهارشنبه کارم شروع شد ولی رابط بودن خیلی دلچشب تر از کارمند بودنِ. الهام که متاسفانه هنوز کمردردش خوب نشده و میگه دکتر بهم گفته باید عمل کنی مینا هم که باباش بر اثر کرونا فوت کرد و خودش هم کرونا داشت بعد از بیشتر از یک ماه امروز اومد البته من و یکی از همکارا رفتیم دنبالش و اوردیمش بقیه هم که همگی
سلام واااای از وقتی دورکاری دارم به هیج کاری نمی رسم فقط نشستم تلفن جواب میدم دلم واستون یه ذره شده بود به اندازه مردمک چشمهاتون ولی به خدا فرصت ندارم برای نوشتن درسهای پسری، وجود نازنین علی و کارهاش کارهای خونه و بدتر از همه کارهای اداری که به خاطر این شرایط اندازه یک کوه شدند و از اونجایی که همکارا تلفن ها را دایورت نکردند همشون سمت من سرازیر شده بماند این حرفهای لوس خودتون چطورید؟ انشاالله از این مرض لعنتی به دور باشید ما که دو تا فوتی هم تو آشناها
یکی از مهمترین وظایف مادری عشق ورزیدن به بچه هاشه و بعد تربیت صحیح فرزندی که عشق دیده باشه در آینده عشق ورزی به خانواده اش را خوب بلده محبت به همسر و فرزند را میدونه بچه ای که خوب تربیت بشه قطعا فرزندان خوبی هم تربیت میکنه و این چرخه ادامه دار میتونه جامعه ای مهربون و مسئول بیاره امیدوارم من بتونم این کار را انجام بدم حالا هر چند به تنهایی
اصلا یه حالی بودم برای رفتن این مراسم ختم نمیدونستم باید ناراحت باشم یا هیجان زده نگرانی داشت شبیه خوره منو می خورد میترسیدم کسی را ببینم که کلا سعی کردم فراموشش کنم نه اینکه دلتنگ باشم یا مشتاق، اصلا، فقط ترسیده بودم ببینم و حالم بد شه ببینم و تمام خاطرات تلخم زنده شه، ببینم و یاد ظلم هایی که به خودم کردم بیفتم من تاوان سنگینی دادم تا فراموش کنم
نام کتاب: سمفونی مردگان نام نویسنده: عباس معروفی انتشارات: ققنوس نوبت چاپ: چاپ یازدهم ۱۳۸۶ چاپ: شمشاد نوع کتاب: داستان های فارسی – قرن ۱۴ (رمان) این کتاب برنده جایزه سال ۲۰۰۱بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ است. «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است.» هفته نامه دی ولت – سویس داستان این کتاب روایت برادر کشی است، حدیث هوای نفس است و پس از آن پشیمانی. (نخ نما) فرازهایی از کتاب ۱. ایاز گفت: آدمیزاد باید بگوید آب، و بخورد.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لوکی در جست‌و‌جوی شادی زاهدان درس فلیکس بروز ترین سایت جن سایت تفریحی گلستان فان آنلاین shidorkala.com